نیکی نیکی، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

عشق زندگی

مهمون کوچولوی عزیز

فداش بشم من که اینقد آقاست و زودی داره بزرگ میشه باباجی اومد دنبالش که ببرتش خونشون ساکشم دستش گرفته و میره (یکسال و 7 ماهشه) راحت رفت بغل باباجی با منم بای بای کرد که آرمین (پسر همسایه و دوست نیکان البته کلاس 5 هستش) گفت چه بی عاطفه است از مامانش جدا شد هیچ گریه نکرد منم گفتم نه اونو خیلی دوست داره تا شب موندش اونجا و عزیز گفت اذیت نمیکنه هم خوب غذا خورده هم بازی کرده و شیر خورده نیکی اولش میگفت مامان داداش دیگه نیاد منم کلی باهاش حرف زدم که داداش تو رو دوست داره بزرگ شید میخواید با هم بازی کنید و برید خردی کنید و از این حرفا تا آخرش هی گفت چرا داداش نمیاد و چرا زود بزرگ نمیشه   ...
30 فروردين 1394

خواب نیکی

معمولا نیکی ظهر نمیخوابه ساعت 10 ونیم تلوزیون لالایی پخش میکنه میبینه و بعد میریم تو رختخواب و من لالایی میخونم تااااااا ساعت 11 و نیم به بعد این دو تا ووروچک بخوابن یه شب خوابم میومد وسط لالایی گفتن خوابم میبرد نیکی هی منو بیدار میکرد که مامان بقیه اش رو بگو مامان منو کم گفتی بازم بگو( آخه وسط لالایی هی اسماشون رو میگم قربون صدقه شون میرم هی از خوبیاشون  میگم) یه روز هم تو خونه عزیز نیکی باب باباجی رفت بیرون و تو ماشین خوابید حدود یکساعتی شد شب دیگه مگه میخوابید ساعت شده بود 1 و نیم نیکی همچنان چشم باز نشسته میگه خوابم نمیاد کارتون بذارید ببینم کارتون نداشتیم یه فیلم گذاشتم میگه این خوب نیست دختر نداره میگم الان همه دخترا خ...
30 فروردين 1394

نیکی بلبل زبون

این روزا بچه ها خیلی جلوتر از سنشون میفهمن و گاهی جلو جلو یاد میگیرن خاله آتو به نیکی میگه شو ببین رقص یاد بگیر میگه اینا نمیرقصن همش رو بخت دراز میکشن گیلاس میخورن میگه بیا موهات رو ببندم میگه میخوام باز باشه اینجوری س ک س ی میشه ما برنامه ای داریم با لباس خوابمون لباس خوابای منو بر میداره میپوشه با کفشای پاشنه بلند.تو خونه بازی میکنه یه روز هم همینجوری رفته بود خونه خاله ندا . نمیتونم بهش حالی کنم که این لباس مخصوص شبه واسه بزرگتراس میگه از این لباسا دوست دارم تازه دوس داره با همون لباسا بره پایین بلوک باباش هم حساسه میگه لباسای مامان رو دست نزن من واست لباس خواب میخرم میگه بچگونه نمیخوام همینا رو میخوام   ...
30 فروردين 1394

روزای بهاری

هوا خوب شده درسته یه روزایی یه کم سرد میشه اما واقعا خوشحالم که حداقل از سوز زمستون و پاییز اومدیم بیرون که بچه ها و مامانا یه کم نفس تازه کنن از بس که امسال این بچه های من سرما خوردن و ضعیف شدن هوای بهاری تهران خیلی دوام نداره زود جاش رو میده به گرمای تابستون اما از همین فرصت کم هم ما نهایت استفاده رو میکنیم یکی از خوبیای خونه ما اینه که در ورودی رو باز میکنیم یه راهروی دراز داریم که 4 واحد در راستای هم هستن و این فرصت خوبیه واسه بدو بدو بازی بچه ها صبح که بیدار میشن اول از همه نیکان دم در واستاده که در رو باز کنم بره بیرون هر چی میگم بیا پوشکت رو عوض کنم بیا صبحونه بخور گوش نمیده فقط لباس منو میکشه که بیا در رو باز کن کنار د...
30 فروردين 1394

جشن تولد تو پارک

آماده میشدیم بریم پایین بلوک همسایه پایینی زنگ زد که بچه ها رو ببریم ترامبولین بهار یکسال از نیکی بزرگتره و نسبتا با هم خوبن هر چند گاهی دعواشون میشه و زد و خورد دارن گفتم باشه یه کم پایین بودیم تو شهرکمون یه چند تا وسیله گذاشتن مثل قایق بازی و سرسره بادی و استخر توپ و ترامبولین رفتیم اونجا واسشون بلیط گرفتیم و رفتن بازی نیکان رو میخواستم از این بازیا که شبیه هلیکوپتر هستش میشینی تکون میخوره آهنگ میزنه سوار کنم ترسید بردمش پیش نیکی ترامبولین خیلی با مزه بود نمیتونست بپره ولی اداشون رو در میاورد نیکی هم احساس بزرگی میکرد و موظبش بود هی پسش میاورد و میگفت مامان میخواد بیاد پیشت یه قسمتی از پارک که ماشین و موتور شارژی دارن رو اجا...
30 فروردين 1394

خوابشون

خیلی دوست داشتم که هر دوشون اتاق مستقل داشته باشن نمیدونم شاید یه روزی تونستیم این کار رو واسشون انجام بدیم ولی فعلا به همین هم راضیم که یه اتاق جدا دارن که با هم توش بخوابن الان دیگه تقریبا با هم میخوابن ولی واسه من سخته که جاشون رو میندازم بینشون دراز میکشم ساکتشون میکنم لالایی میخونم تا بخوابن معمولا من زودتر خوابم میبره از اونا پون تا اونا بخوابن یه ساعتی زمان میبره مخصوصا نیکی که نمیخوابه بعدش من بیدار شم و برم سرجام بخوابم میشه ساعت حدود 12 تا صبح هم یه بار نیکی میره دستشویی یه بار نیکان آب میخواد یه بار آبِ میخواد یه بار خوابشو میپره و.... شد ساعت 8 هر دو بیدار میشن تازه اگه نیکی نخواد بره مهد عزیزای دلم با همه اینا با...
12 فروردين 1394

ماجراهایی داریم ما...

جدیدا نیکی علاقه مند به تلوزیون شده البته گاهی بد نیستا چون سرگرم میشه و از جنگ بین خواهر و برادر خبری نیست ولی نیکان ناقلا هی میره تلوزیون رو خاموش میکنه و جنگ شرو میشه حالا کلی باید سر نیکان رو گرم کنیم که این اتفاق نیفته نیکی بهم میگه مامان ببر نیکان رو تو آشپزخونه گرم کن (منظورش همون سرگرم هستش) تا من کارتون ببینم _____ یه بار فیلم فرشته ها با هم میآیند رو گذاشتیم و دیدیم داستانش از این قراره که خانم یه آقای روحانی باردار میشه 3 قلو یه کم از دوران بارداریش نشون میده بعدش میره بیمارستان و با 3 تا نی نی دختر میاد خونه یه کم هم از مشکلات 3 قلویی نشون میده که با هم گریه میکنند و شیرمیخورند و... خلاصه دختر ما عاشق این فیلم ش...
12 فروردين 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق زندگی می باشد